وبلاگ :
بشارت حق
يادداشت :
درد و دلي با خدا
نظرات :
0
خصوصي ،
5
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
محمد رضا
درد دل
. . .
گفتم:
خداي من
,
دقايقي بوددر زندگانيم که هوس ميکردم سر سنگينم را که پر از دغدغه ديروز بود و هراس فردا بر شانه هاي صبورت بگذارم
,
درآن لحظات شانه هاي تو کجا بود
؟
گفت:
عزيز تر از هرچه هست
,
تو نه تنها در آن لحظات دلتنگي که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودي
,
من آني خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه هستي
.
من همچون عاشقي که به معشوق خويش مي نگرد
,
با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشته بودم.
گفتم:
پس چرا راضي شدي من براي آن همه دلتنگي
,
اينگونه زار بگريم
؟
گفت:
بارها صدايت کردم
,
آرام گفتم از اين راه نرو که به جايي نمي رسي
,
تو هرگز گوش نکردي و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيز تر از هرچه هست
,
از اين راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهي رسيد.
گفتم:
پس چرا آن همه درد را در دلم انباشتي
؟
گفت:
روزيت دادم صدايم کني
,
چيزي نگفتي
,
پناهت دادم صدايم کني
,
چيزي نگفتي
,
بارها گل برايت فرستادم
,
کلامي نگفتي
,
مي خواستم برايم بگويي آخر تو بنده من بودي چاره اي نبود جز نزول درد که توتنها اينگونه شد که صدايم کردي.
گفتم:
پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندي
؟
گفت:
اول بار گفتي "خدا" آچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خداي تو را نشنوم
,
تو باز گفتي خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر , اگر ميدانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرارميکني همان بار اول شفايت ميدادم.
گفتم:
مهربان ترين خدا ! دوست دارمت
. . .
گفت:
عزيتر از هرچه هست من دوست تر دارمت
. . .