پيام
+
دارم کتاب شهيد آبشناسان به روايت همسر رو ميخونم.. اينجاش جالب بود گفتم براتون بنويسم: .. پدر پول جهيزيه رو نقد داد دستم.خودش ارتشي بود مي دانست زندگيمان خانه به دوشي است.روز رفتن خيلي سخت بود. از اينطرف خانواده ام بودند پدر بود مهري و شايسته بودند محمود بود، آنطرف حسن.*باگريه سوار قطار شدم از شدت غصه. وقت پياده شدن هم گريه مي کردم از خوشحالي. حسن نمانده بود اهواز تا ما برسيم. تا انديمشک امده بود*

سربازي در مسير
91/11/10
.:Mahdavi:.
شبها مي رفتيم بيرون. پياده مي رفتيم سينما که نزديک شط بود. لورنس عربستان. ده فرمان.برباد رفته. السيد. از اِلسيد خيلي خوشش آمده بود. يکبار برايم نوشت. آنوقت ها کي فکرش را ميکرد جنگي بشود و او جايي به نام *سيدا* تير بخورد و به هيچ کس نگويد تا روحيه سربازها ضعيف نشود..عين السيد..
.:Mahdavi:.
کنار شط مي نشستيم و حرف مي زديم.. گاهي من و حسن يادمان مي امد که نماز نخوانده ايم {سالهاي بين 42 تا 45} اگر پول داشتيم ماشين مي گرفتيم و اگر نداشتيم همه راه را تا خانه مي دويديم...