همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی
به کسی جمال خود را ننمودهای و بینم همه جا به هر زبانی بُوَد از تو گفتگویی
به ره تو بسکه نالم، زغم تو بسکه مویم شدهام ز ناله نایی، شدهام ز مویه مویی
همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی من از خوشم که چنگی بزنم به تار مویی
چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی؟ چه شود که کام جوید، زلب تو کام جویی؟
شود اینکه از ترحم، دمیای سحاب رحمت من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی؟
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت سر خمّ می سلامت، شکند اگر سبویی
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویی
ز چه شیخ پاکدامن سوی مسجدم بخواند رخ شیخ و سجده گاهی، سر ما و خاک کویی
فصیحالزمان رضوانی
|