محمد بن على هاشمى گوید:
بامداد روزى که امام جواد علیه السلام با دختر مأمون عروسى کرده بود خدمتش رسیدم، و در آن شب دوائى خورده بودم که تشنگى بمن دست داده بود و من نخستین کسى بودم که خدمتش رسیدم، و نمیخواستم آب طلب کنم،
امام بچهره من نگاه کرد و فرمود: بگمانم تشنهئى؟ عرض کردم: آرى فرمود: اى غلام (یا فرمود) اى کنیز! براى ما آب آشامیدنى بیاور، من با خود گفتم:اکنون آبى مسموم مىآورند. از این جهت اندوهگین شدم.
غلام آمد و آب آورد، حضرت بچهره من تبسمى نمود و فرمود: اى غلام! آب را بمن ده، آن را گرفت و آشامید، سپس بمن داد، من هم آشامیدم،
باز تشنه شدم و دوست نداشتم آب بخواهم، باز هم امام مانند بار اول عمل کرد، و چون غلام با جام آب آمد، همان خیال بار اول در دلم افتاد (که شاید آب مسموم باشد) امام جام را گرفت و آشامید، سپس بمن داد و تبسم فرمود.
محمد بن حمزه (که این روایت را از هاشمى نقل کرده) گوید: سپس هاشمى بمن گفت: من گمان میکنم که امام جواد چنانست که شیعیان در باره او اعتقاد دارند (یعنى از دل مردم آگاهست).
أصول الکافی / ترجمه مصطفوى ؛ ج2 ؛ ص419
و چند حکایت جالب و خواندنی در
مطرفى گوید: امام رضا علیه السلام درگذشت و 4 هزار درهم بمن بدهى داشت، با خود گفتم:
پولم از بین رفت، سپس امام جواد علیه السلام برایم پیغام داد که فردا نزد من بیا و سنگ و ترازو با خود بیاور من خدمتش رفتم، فرمود: ابو الحسن درگذشت و تو از او 4 هزار درهم طلبدارى؟ گفتم: آرى، جانمازى که زیر پایش بود بلند کرد، زیرش دینار بسیارى بود آنها را بمن داد (تا با ترازو وزن کنم و برابر 4 هزار درهم خود برگیرم).
أصول الکافی / ترجمه مصطفوى ؛ ج2 ؛ ص421
على بن ابراهیم از پدرش، گفت:
من نزد امام جواد (ع) بودم که صالح بن محمد بن سهل نزد آن حضرت آمد و او در قم براى آن حضرت متصدى وقف بود و به آن حضرت عرض کرد: اى آقاى من، مرا از ده هزار حلال کن که من آن را خرج کردم، به او فرمود: بر تو حلال، و چون صالح بیرون رفت، ابو جعفر (ع) فرمود:
یکى از این مردم بر اموال آل محمد و أیتام و مستمندان آنها و فقرایشان و أبناى سبیلشان بر مىجهد و آن را مىخورد و مىبرد و سپس نزد من مىآید و مىگوید: مرا حلال کن. آیا به نظر تو مىپندارد که من مىگویم: حلالت نمىکنم؟ به خدا که در روز رستاخیز، خداوند فوراً از آنها بازخواست مىکند.
أصول الکافی / ترجمه کمرهاى، ج3، ص: 636
سوالی که فقط امام جواد ع پاسخ گفت:
مأمون به یحیى بن اکثم گفت: سؤالى براى ابو جعفر محمّد بن الرضا علیهما السّلام طرح نما که از پاسخش فرو ماند. پس یحیى گفت: اى ابو جعفر، آیا مردى که با زنى زنا نموده مىتواند او را به همسرى خود درآورد؟
امام جواد علیه السّلام فرمود: آن زن را وانهد تا از نطفه او و نطفه دیگرى پاک گردد؛ زیرا اطمینانى نیست که با مرد دیگرى هم آمیزش نکرده باشد؛ سپس اگر خواست با او پیمان زناشویى بندد مانعى ندارد؛ زیرا مثل این مرد مثل درخت خرمایى است که مردى به حرام از آن خورده و سپس همان درخت را خریده و از میوه آن به طور حلال خورده است. پس یحیى فروماند.
آنگاه امام جواد علیه السّلام خطاب به یحیى کرده، فرمود: اى ابو محمّد! تو چه گویى در باره مردى که زنى در بامداد بر او حرام است و چون روز بالا مىآید بر او حلال مىشود و در نیمه روز بر او حرام و وقت ظهر بر او حلال و هنگام عصر حرام و هنگام مغرب حلال مىگردد و نیمه شب بر او حرام و هنگام سپیده دم حلال و با برآمدن روز حرام مىشود و چون نیمه روز شود حلال مىگردد؟ در این هنگام یحیى و همه فقیهان مات و مبهوت شدند و لب از لب برنداشتند. آنگاه مأمون گفت: اى ابو جعفر- خداوند همواره تو را عزیز نماید- توضیح این مسأله را براى ما بیان فرما.
امام جواد علیه السّلام فرمود: این مرد به کنیز دیگرى نگاه کرد و بعد او را خرید و برایش حلال شد، سپس وى را آزاد نمود و بر او حرام گشت، دوباره او را به همسرى خود درآورد و حلال شد، سپس ظهارش کرد و بر او حرام شد، آنگاه کفّاره ظهار را داد و دوباره برایش حلال گشت، آنگاه او را یک طلاق داد و بر او حرام شد، سپس از طلاق خود رجوع نمود و برایش حلال گشت، بعد مرد از اسلام برگشت و بر او حرام شد، سپس توبه کرد و به آغوش اسلام برگشت و همسرش به همان نکاح سابق بر او حلال شد، همان طور که پیامبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله چون ابى العاص بن ربیع اسلام اختیار کرد همسرى زینب را به همان نکاح سابق برقرار ساخت.
تحف العقول / ترجمه حسن زاده، ص: 825