سلام
خیلی وقت بود نتونسته بودم خونه تکونی کنم.
جاتون خالی توفیقی یار شد و یه سفر مشهد رفتم. شب مبعث تو حرم بودم خیلی با صفا بود. دوست داشتم دراز می کشیدم روی فرش و به آسمان نگاه می کردم ولی نمی شد (خوب هم نبود). خلاصه جاتون خالی سعی کردم مفصل زیارت کنم و مد نظرم بود که برای همه دعا کنم(از باب وظیفه).
تو این چند روزه به یه واقعیت رسیدم که خودم با تمام وجودم درکش کردم ولی نه میتونم بازگو کنم نه قابل گفتنه فقط چیزی که میتونم بگم اینه که :
چقدر با خدا بودن، پاک بودن به خاطر خدا،با صفاست. چقدر لذت بخشه لحظه هایی که حس می کنی خدا داره نگات می کنه و می بینه به خاطرش داری چیکار می کنی. و چقدر لذت بخشتر اینکه همیشه یه فضای خاصی بین خودت و خدات داشته باشی و تو اون با خدا حرف بزنی و....
می دونی من فکر می کنم اصلا نیاز نیست که اطرافیامون بفهمن که تو الان چه حسی داری و چه رابطه ای با خدای خودت داری و تو دلت چی می گذره ، مهم اینه که خونه ها مهربونی رو تو دلامون داشته باشیم و با معشوق و معبود خودمون راحت باشیم .نمی دونم چی جوری باید بگم اگه نتونستم منظورم رو بفهمونم دیگه منو ببخشین. می دونم این حرفا شاید درکش تو شرایط معمولی سخت باشه و رسیدن به اونا سخت تر.شاید می گی بابا اینا شعاره کی تو این دوره زمونه اینجوریه با این زندگیها و خرج و سختی و بد بختی ها....ولی خدایی قشنگیش به همینه که با همین اوضاع دلامون رو با خدا صاف کنیم و باهاش خلوت کنیم.هر چقدر هم سخت باشه یه لحظه اش به تموم لذتها می ارزه .
قبول نداری؟
در ضمن لطفا های اضافه رو خاموش کنین. شنبه 12/5/87 - 2:23 ص
با سلام
از این به بعد نظرات صفحه شعر در نظرات این یادداشت ذخیره می گردد.
بهترین راهی که بتونم برای صفحه شخصی قابلیت نظر دهی بگذارم همین راه بود.
ممنونم از نظرات شما.
(اون مطالب بالا هم که فونتش کوچیک شده یادداشت اصلی این قسمت بوده که گذاشتم به یادگار بمونه.
91/11/17
|