بند سوم
کاش آنزمان سرادق گردون نگون شدى وین خر گه بلند ستون بى ستون شدى
کاش آنزمان درآمدى از کوه تا بکوه سیل سیه که روى زمین قیر کون شدى
کاش آنزمان ز آه جهان سوز اهلبیت یک شعله برق خرمن گردون دون شدى
کاش آنزمان که این حرکت کرد آسمان سیماب وار گوى زمین بى سکون شدى
کاش آنزمان که پیکر او شد درون خاک جان جهانیان همه از تن برون شدى
کاش آنزمان که کشتى آل نبى شکست عالم تمام غرقه دریاى خون شدى
آن انتقام گرنفتادى بروز حشر با این عمل معامله دهر چون شدى
آل نبى چو دست تظلم برآورند ارکان عرش را به تلاطم درآورند
بند چهارم
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند اول صلا بسلسله انبیا زدند
نوبت با ولیا چو رسید آسمان طپید زان ضربتى که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش اهل ستم به پهلوى خیرالنسا زدند
بس آتشى ز اخگر الماس ریزهها افروختند و در حسن مجتبى زدند
وانگه سرادقى که ملک محرمش نبود کندند از مدینه و در کربلا زدند
و ز تیشه ستیزه در آن دشت کوفیان بس نخلها ز گلش آل عبا زدند
پس ضربتى کزان جگر مصطفى درید برحلق تشنه خلف مرتضى زدند
اهل حرم دریده گریبان گشوده مو فریاد بر در حرم کبریا زدند
روح الامین نهاده بزانو سر حجاب تاریک شد زدیدن آن چشم آفتاب
بند پنجم
چون خون ز حلق تشنه او بر زمین رسید جوش از زمین بذروه عرش برین رسید
نزدیک شد که خانه ایمان شود خراب از بس شکستها که بارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند طوفان به آسمان زغبار زمین رسید
باد آن غبار چون بمزار نبى رساند گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یکباره جامه درخم گردون به نیل زد چون این خبر بعیسى گردون نشین رسید
پر شد فلک زغلغله چون نوبت خروش از انبیا بحضرت روح الامین رسید
کرد این خیال و هم غلط کارکان غبار تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه برى ذات ذوالجلال او در دلست و هیچ دلى نیست بیملال