جمعه ای دیگر هم آمد و یار ندایش نرسید که منم "مهدی موعود" کجایید بیایید.. هر سحر کوچه دل می شود پر ز امیدش که بیاید شاید و به اشکم و پر مژگانم آب و جارو بکنم جای قدمهای گرانش و معطر شود از عطر گل یاس نسیمی که سحر می آید شاید از دور صدایی برسد که منم "مهدی موعود" کجایید بیایید.. به خم کوچه گره خورده نخ چشمانم و چه پر دلهره گشته دلم و لرزه به انگشتانم که نشانش بدهم و به فریاد بگویم آمد... و به فریاد بگویم آمد... دل من باز گرفته است خدا و پر غصه که وقت است بریزد به سر خانه دل غمهایم به که گویم؟ به سحر یا به تک غنچه گل که به شبنم ز غم دوری او گریانند یا به بلبل که به امید تو غزل می خواند به که گویم جز تو بیا تنهایم
«مهدی مهدوی»
|