خواستم دلی نداشته باشم خواستم دل نبندم خواستم هر جور خودش می خواد باشه خواستم دلم با همه خواسته هاش دست اون باشه... گفت: کار دل، دل بستنه و کار قلب کشیدن... حالا هم دل بستم هم دارم می کشم! شاید اینجوری می خواد حالا دلخوشی دارم اما....
غنچه ای بوده ام از جنس بهار/پرحرارت شدم از پرتو خورشید بلند/سرد گشتم از سایه بی شیله ابر/
سرخوشم با گل یاسی که به هر صبح سحر/
با شمیمی که زجان می روید/می نوازد دل را/
و سپاس از کرم و لطف خدا/و به امید قدمهای خوش یار به چشم/ بی دل فردایم.. (مهدوی)