این روزها تنها چیزی که آرامم می کند حرف زدن با شهید گمنام است... تنها چیزی که به من انگیزه می دهد خواندن خاطرات شهید چمران و شهید بابایی و .. است.. خدایا اگر نداشتم این موهبت را چه بر سرم می آمد؟! برای تو که شاید در این بحبوحه های دنیا، روحت آزار می بیند گزیده هایی از نجواهای شهید چمران را می گذارم..
ای مادر؛ هنگامی که فرودگاه تهران را ترک می گفتم تو حاضر شدی و هنگام خداحافظی گفتی: «ای مصطفی من تو را بزرگ کرده ام، با جان و شیر خود تو را پرورش دادم و اکنون که می روی از تو هیچ نمی خواهم و هیچ انتظاری از تو ندارم، فقط یک وصیت می کنم و آن این که خدای بزرگ را فراموش نکنی. ای مادر، بعد از بیست و دو سال به میهن عزیز خود باز می گردم و به تو اطمینان می دهم که در این مدت دراز حتی یک لحظه خدا را فراموش نکردم. عشق او آنقدر با تار و پود وجودم آمیخته بود که یک لحظه حیات من بدون حضور او میسر نبود. خوشحالم ای مادر، نه فقط به خاطر اینکه بعد از این هجرت دراز به آغوش وطی برمی گردم بلکه به این جهت که بزرگترین طاغوت جهان کشته شده و ریشه ظلم و فساد برافتاده و نسیم آزادی و استقلال می وزد. اى درد اگر تو نماینده خدایى که براى آزمایش من قدم به زمین گذاشتهاى تو را مىپرستم، تو را در آغوش مىکشم و هیچگاه شکوه نمىکنم. بگذار بندبندم از هم بگسلد، هستیم در آتش درد بسوزد و خاکسترم به باد سپرده شود؛ باز هم صبر مىکنم و خداى بزرگ را عاشقانه مىپرستم. اى خدا، این آزمایشهاى دردناکى که فرا راه من قرار دادهاى؛ این شکنجههاى کشندهاى را که بر من روا داشتهاى، همه را مىپذیرم. خدایا، با غم و درد انس گرفتهام. آتش بر من سلامت شده و شکست و ناملایمات، عادى گشته است. خطر و مرگ، دوستان صادق من شدهاند. از ملاقاتشان لذت مىبرم و مصاحبتشان را آرزو مىکنم. خدایا، کودک که بودم از بلندى آسمان و ستارگان درخشندهاش لذت مىبردم، اما امروز از آسمان لذت مىبرم زیرا بدون آن خفه مىشوم؛ زیرا اگر وسعت و عظمت آن از شدت درد روحیم نکاهد دیگر خفه مىشوم. چند دقیقه وقت گذاشتن برای خواندن نجوای دلی که زبان دل همه ماست موجب آرامش خودمون میشه...
ادامه مطلب
|